دنیا را بد ساخته اند ... کسی را که دوست داری ، تو را دوست نمی دارد ... کسی که تورا دوست دارد ،
تو دوستش نمی داری ... اما کسی که تو دوستش داری و او هم تو را دوست دارد ... به رسم و آئین هرگز به هم نمی رسند ... و این رنج است ...
راه تقرب خدا در اسلام تعقل است نه تعبد
وقتی نمیتوانی فریاد بزنی ناله نکن
خاموش باش
قرنها نالیدن به کجا انجامید
تو محکومی به زندگی کردن
تا شاهد مرگ آرزوهای خود باشی!
هر انقلابی دو چهره دارد:
خون و پیام
«آنها که رفتند، کاری حسینی کردند،
و آنها که ماندند، باید کاری زینبی کنند، وگرنه یزیدیاند»!...
زینب رسالت رساندن پیام شهیدان زنده اما خاموش را به دوش گرفته است، زیرا پس از شهیدان او به جا مانده است و اوست که باید زبان کسانی باشد که به تیغ جلادان زبانشان برده است.
بقیه متن به همراه دانلود کامل سخنرانی پس از شهادت با کیفیت عالی در ادامه مطلب............
... شب عاشورا بود. شهر یکپارچه روضه بود وخانه یکپارچه سکوت و درد...
گفتم در این تنهایی درد و این شب سوگ، بنشینم و با خود سوگواری کنم. مگر نمی شود تنها عزاداری کرد؟ نشستم و روضه ای برای دل خویش نوشتم:
... پیش چشمم را پرده ای از اشک پوشیده است. در میان هیاهوی مکرر و خاطره انگیز دجله و فرات، این دو خصم خویشاوندی که هفت هزار سال، گام به گام با تاریخ همسفرند، غریو و غوغای تازه ای برپا است:
صحرای سوزانی را می نگرم، با آسمانی به رنگ شرم، و خورشیدی کبود و گدازان، و هوایی آتش ریز، و دریای رملی که افق در افق گسترده است، و جویباری کف آلود از خون تازه ای که می جوشد و گام به گام، همسفر فرات زلال است.....ادامه متن در ادامه مطلب.............
ای شیر مرد خدا و مردم، ربّالنوع عشق و شمشیر!
ما شایستگی "شناخت ترا" از دست دادهایم. شناخت ترا از مغزهای ما بردهاند،
اما "عشق ترا"، علیرغم روزگار، در عمق وجدان خویش، در پس پردههای دل خویش، همچنان مشتعل نگاه داشتهایم،
چگونه تو عاشقان خویش را در خواری رها میکنی!؟
تو ستمی را بر یک یهودی که در ذمّه حکومتت میزیست تاب نیاوردی،
و اکنون، مسلمانان را در ذمه یهود ببین! و ببین که بر آنان چه میگذرد !
ای صاحب آن بازو که "یک ضربهاش از عبادت هر دو جهان برتر است"
ضربهای دیگر!............ادامه متن در ادامه مطلب......
ای علی! همیشه فکر میکردم که تو بر مرگ من مرثیه خواهی گفت و چقدر متأثرم که اکنون من بر تو مرثیه میخوانم ! ای علی! من آمدهام که بر حال زار خود گریه کنم، زیرا تو بزرگتر از آنی که به گریه و لابه ما احتیاج داشته باشی!…خوش داشتم که وجود غمآلود خود را به سرپنجه هنرمند تو بسپارم، و تو نیِ وجودم را با هنرمندی خود بنوازی و از لابلای زیر و بم تار و پود وجودم، سرود عشق و آوای تنهایی و آواز بیابان و موسیقی آسمان بشنوی.میخواستم که غمهای دلم را بر تو بگشایم و تو «اکسیر صفت» غمهای کثیفم را به زیبایی مبدّل کنی و سوزوگداز دلم را تسکین بخشی......بقیه متن در ادامه مطلب......